دیشب عرشیا ژله‌ی بازی‌ش را پیشم آورد تا با هم بازی کنیم، چیز جالبی بود، چیزی شبیه به همان خمیر آریا‌ی خودمان؛ کش می‌آمد، لِه می‌شد، از هم جدا می‌شد و دوباره به حالت خودش در می‌آمد، ناگهان عرشیا گفت داداش مهرداد ببین چه بوی خوبی دارد! بو کردم، راست می‌گفت، بوی خوبی می‌داد، بوی coco بوی خاطره . . . از آن وقت به بعد هی فکر کردم، هی بو کردم، هی محکم ژله را در مشتم فشار دادم و دوباره. 

امروز صبح قبل از اینکه در دفتر را باز کنم، یک اسپری خوشبو کننده‌ی هوا با رایحه‌ی coco گرفتم و گذاشتم در سرویس بهداشتی. ! آری، نوستالژی هایی که حال آدم را خراب می‌کند را، بهتر که به گند کشیده شود.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Chris کورش عروج نمایندگی فروش محصولات چوبی ودکوراتیوnb کتاب و مطالب خواندنی ... We are cool خادم گراف عریضه Kurt مدرسه کسب درآمد